فرهنگ امروز/ سهراب بشردوست: «بیمرزِ بیمرز» که اخیرا از طرف نشر آگه منتشر شده، رمانی است که روی جلد آن نام دو نویسنده به چشم میخورد: یکی محمدرحیم اخوت و دیگری سحر مهندسینمین، و خود رمان نیز نوشتههای دو نویسنده است که قرار است به رمانی با دو نویسنده بدل شود. ماجرا این است که نویسندهای جاافتاده و عاقلهمرد قرار است نوشتههای دختری جوان به نام سحر را ویرایش کند. نویسنده اما به جای ویرایش صِرف، در معنای متعارف آن، میان نوشتههای آشفته سحر، به اظهارنظر درباره این نوشتهها و تحلیل شخصیت سحر میپردازد و رمان به این صورت پیش میرود و از خلال آن، تقابل و تضاد نویسنده جاافتاده و قائل به نظم و انضباط و قاعده و قانون با دختری که در زندگیاش هم همچون شیوه نگارشاش تابع هیچ نظم و قانون و قراردادی نیست، آشکار میشود. تقابلی که درعینحال باعث میشود یکی از نویسندگان، مکمل یا وجه پنهان آن دیگری به نظر بیاید و همچنین هر یک از این دو نویسنده، باری نمادین را به دوش کشند و نمادی شوند از دو مفهوم متضاد. یکی نماد نظم است و آن دیگری نماد آشوب. یکی نماد تندادن به قواعد و قراردادها و چارچوبهاست و آن دیگری نماد سرکشی و تنندادن به هیچ قرار و قاعدهای. اما تضادی نیز در درون نویسنده جاافتاده هست که هرچند کمتر بهصراحت به آن اشاره میشود اما این را خود نوع مواجهه دو شخصیت داستان به ما میگوید. نویسنده جاافتاده قائل به نظم است، اما گویی در درون میلی دارد مهارشده به سرکشی. میلی که گویی آن را سرکوب کرده و به یک محافظهکاری تن داده است و همین میل است که تحمل آن دیگری سرکش را برای نویسنده جاافتاده امکانپذیر میکند. البته نویسنده جاافتاده جاهایی از سرکشیها و بینظمیهای سحر و تسلیمنشدن او به ادب متعارف، ابراز خشم میکند و گویی این خشم ناشی از مواجهه او با حضور رؤیاهای سرکوبشدهاش در وجود دیگری است. هرچه هست میبینیم که او به عنوان ویراستار نمیتواند نوشتههای طرف مقابل را سامان بخشد و آنها را به همان صورت آشفته بهجا میگذارد، گرچه میکوشد با گذاشتن علائم سجاوندی در این نوشتهها، آنها را به نحوی مهار کند و به شکل مورد علاقه خود درآورد و گاه تضاد میان نظم نویسنده جاافتاده و بینظمی نویسنده سرکش، خود را در همین ویرایش و گذاشتن علائم سجاوندی برای نوشتههای سحر نشان میدهد و ما درگیری دو شخصیت داستان را در همین ویرایش متن یکی به دست دیگری میبینیم. اما ویرایش هم نمیتواند آشوب نوشتههای سحر را مهار کند. نوشتههایی برآمده از تخیل شخصیتی که خود میگوید به مرز قائل نیست و حتی مرز میان زندگی و مرگ را نمیشناسد و نمیتواند این دو را از هم تمییز دهد و بنابراین مرگ را وسط زندگی مییابد و زندگی را در میانه مرگ، بیهیچ آداب و ترتیبی، چراکه سحر در این داستان، شخصیتی است که آداب و ترتیب برنمیتابد و نمیجوید چنانکه خود مینویسد از جملههای نقطهدار بیزار است: «...خیلی چیزها هستند که این طرف و آنطرفشان نقطه میخورد. مثل یک جمله که درست از سرِ خط شروع شده باشد و کلمات آن هم دقیق و منظم روی خط چیده شده باشند و بعد، در آخر، انتهای جمله هم با یک نقطه بسته شده باشد. روی همان خط، بدون هیچ بیرونزدگی. منظم و دقیق. خطکشی شده. راستش من اینجور جملهها را دوست ندارم. جملههایی که این طرف و آن طرفشان نقطه میخورد و حجم و سایز و امتدادشان مشخص و بسته شده است». اما از طرفی اگر ذهن منظم و قاعدهمند نویسنده جاافتاده نباشد، نوشتههای سحر شاید از فرط آشفتگی و بیقاعدگی تباه و هدر شوند. حضور نویسنده جاافتاده بهعنوان نظمدهنده به این نوشتهها وجه پنهان و طردشده شخصیت سحر است. گویی سحرِ سرکش نیز، من منظمی را در درون خود دارد که در عین سرکوب آن، نمیتواند یکسره از آن رها شود و اینجاست که وجوه متضاد درعینحال مکمل یکدیگر میشوند همچنان که سحر، آن روی پنهان سرکشِ نویسنده جاافتاده است. نوشتههای سحر هرچه رمان جلوتر میرود، بیمرزتر میشوند چنانکه در اواخر رمان میبینیم که این نوشتهها حالتی شعری پیدا میکنند و رمان دست آخر با نامههایی از سحر به پایان میرسد. نامههایی که در یکی از آنها سحر، شخصیت طرف مقابل را اینگونه وصف میکند: «رفیقم آدم منظم و مرتبی است که سعی میکند با تمیزنگهداشتن و نظمبخشیدن به کمد، میز، کیف و ظاهرش، به درون نامنظم زندگیِ بههمریختهای که از آن سر در نمیآورد، و به پیرامونش کمی مسلط شود. او فکر میکند اینطور میتواند تمرکزش را به دست بیاورد و بینظمی درونش را تعدیل کند». بیمرزِ بیمرز، به تعبیری روایت برخورد و مواجهه آشوب و نظم است و در پایان رمان به این تصور میرسیم که گویی دو شخصیت داستان در واقع یکی هستند. یک شخص که دچار دوگانگی است و با دو وجه متضاد از شخصیت خود درگیر است. دو وجه که یکی در وجود سحر تجسم بخشیده شده و دیگری در وجود نویسندهای جاافتاده که میخواهد به همهچیز، به آشفتگیهای درونش و به میلش به گذشتن از مرزهای نظم و قاعده، نظم بخشد.
روزنامه شرق
نظر شما